ﺁﻳﻬﺎن ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﺁﻳﻬﺎن ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﺁﻏﺎﺯﻋﺸﻘﻤﻮﻥﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﺁﻏﺎﺯﻋﺸﻘﻤﻮﻥ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
ﻣﺎﻣﺎﻧﻲﻣﺎﻣﺎﻧﻲ، تا این لحظه: 27 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ﺑﺎﺑﺎﻳﻲﺑﺎﺑﺎﻳﻲ، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

ﺁﻳﻬﺎﻥ ﺳﻠﻂﺎﻥ ﻣﺎﻩ

ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻋﻠﻲ

از زبان تک گل باغ هستی ات آیهان: باباجون مهربونم :اگر نهایت دوست داشتن در یک قطره باران است من دریا را تقدیمت میکنم. خوشبختی همین در کنار هم بودن هاست همین دوست داشتن هاست در آغوش گرفتن هاست خوشبختی همین لحظه های ماست، همین ثانیه هاییست که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم! بابایی جونم: تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس بابایی عزیزم: ...
30 تير 1393

اندر احوالات آیهان خان در 11ماهگی

آیهان جونم این روزها خیلی شیرین شده،باکارهاش دل آدمو میبره ،تا میخوام خونه رو جارو کنم دسته ی جارو برقی رو برمیداره چهار دست و پا میکشه به همه جا،تا بالش و لحاف میبینه زودی میره میخوابه روشون و خودشو ملوس میکنه .بریم ادامه...........                                                                    &nb...
29 تير 1393

تولد یازدهمین ماهگردآیهان در آتلیه ی مامانی

گل پسرم تو این پست عکسایی که روز جشن ماهگردت گرفته بودم رو مونتاژ کردم امیدوارم خوشت بیاد گل نازم                                                                            اوه ببینید مایکل جکسون داره منو تبلیغ میکنه!!خخخخخ   &...
27 تير 1393

جیگرطلاي ﻣﺎﻣانی 11ماهه شد

سلاااااااام گل همیشه نازم ایﻧجا میخوام عکسای جشن یازدهمین ماهگردت رو بذارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر دوستت داریم عزیزم. عزیزگلم پریروز(93/4/22)که رفته بودیم خونه ی آیدین کوچولوووووو بعد از افطار به مناسبت 11ماهگردت بردیم شما رو پارک بزرگ ائل گلی .رفتیم یکم گشتیم و شما هم که اصلا نخوابیده بودی یکم نق میزدی. بعدش اونجا سیرک برگزار کرده بودن که هنرمندای تبریزی و دو سه نفر از باکو اومده بودن که اونجا نمایش میدادن. ما هم رفتیم اونجا .وقتی رسیدیم شما به بلندی صدای ظبط و آهنگ شاد تعجب کردی و بعدچند دیقه دیدم که شما آقا پسر داری به ریتم اهنگها دس دسی ونا نای نانای میکنی . فدات بشم الهی قند عسلم                           ...
26 تير 1393

ماجراهای آیهان و آیدین کوچولو

سلاااااااااااااام جیگرخوشمل مامانی دیگه به روزهای پایانی 10 ماهگیت میرسی.نازگلم دیشب منو بابایی برای ماهگردت یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم.البته اینو هم بگم که پری روز بخاطر پایان 10 ماهگیت بازم رفتیم گردش.اولش که بابایی تو بیمه کار داشت رفتیم بابایی کاراشو انجام داد بعدشم رفتم خونه ی پسرخاله ی مامانی پیش آیدین کوچولو که تازه رفته تو چهارماهگیش.آیدین کوچولو خیلی نازه و برخلاف شما فرمانروای عزیزم ساکته و همش تو خوابه نازه.شما اونجا کلی بازی کردی و من هر وقت آیدین رو میگرفتم بغلم میزدی زیر گریه که منو هم بغل کن خلاصه که خوش گذشت. راستی پلکهای آیدین اونقد بلند و نازن که من اسمشو گذاشتم آیدین پلک دراز !!! اینم ازچندتا ...
26 تير 1393

صرفا جهت کمك ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻭﺭﻭﺯ بنده

سلام دوستان عزیزم ازتون میخوام کمکم کنین.آیهان چند وقتیه که بدخلق شده.غذا نمیخوره اصلا .همه چیزو هم امتحان کردم از سوپ و سیب زمیتی گرفته تا انواع دسر و... وقتی قاشق رو میبرم به طرف دهنش جیغ میزنه و گریه میکنه . فقط میگه می می بخورم. احساسم اینکه استرس بیش از حد داره چون بدون من نمیخوابه یا تو بغلم باید بخوابه یا اینکه منم کنارش دراز بکشم و ایشون رو دستم لالا کنه. ادامه لطفا.... دوستان این موارد خیلی اذیتم میکنه حتی نمیتونم به کارهای خونه برسم و...وقتی از کنارش میرم میزنه زیر گریه باورتون شاید نشه تا ساعت 4 صبح بیداره ونمیخوابه بعد از اون روی دستم میخوابه. الان دستام خیلی خیلی تو عذاب هستن فکرمیکنم انگار رگ های دستم ترکی...
23 تير 1393

یه روز خوب مهمونی آبا جوووﻭﻧﻲ

سلاااام قلبم،سلاااااااااااام عمرم،نفس مامانی ببخشید که دوسه روز نبودم مثل همیشه باید بگم که سرم شلوغ بود. روز جمعه 93/4/20 آبا جووونی(مامانی بابایی )عمو و عمه ها رو افطاری دعوت کرده بود پسر عمه هات آریان و رسول و دختر عمه های دوقلوت پریا و ثنا جون و دختر عمو فاطمه و پسر عمو مهدی اومده بودن کلی با شما فرمانروای عزیز بازی کردن و سرگرمت کردن و کلی خوش گذروندی چون همه ی اونا خیلی دوستت دارن البته شما تو این مدت بر خلاف همیشه فقط یکم اذیت کردی .چون مشغول بازی با بچه ها بودی.ممنونتم پسرکم. تو این پست میخوام چند تا از عکسای اونروز رو برات بذارم خوشگلم. لطفا بیاین ادامه... اینم از عکسای شما عزیزای من...
22 تير 1393

آیهان در در پارک ائل گلی تبریز

سلام سلام گل پسرم ، من اومدم خوش اومدم، با خبرای خوش اومدم  عزیزترینم روز شنبه که سالروز ازدواج منو بابایی بود مامانی میخواست سوپرایزکنه اما از شانس بد ما وقت دندون پزشکی مامان افتاد همون روز رفتیم دندون پزشکی بعدش بابایی گفت میخوام ببرمتون جایی !گفتم ﻛﺟا?گفت باغلارباغی>راستش منم ائل گلی رو ترجیح دادم و گفتم بریم اونجا .......... حالا برو ادامه............ بابایی هم قبول کرد و رفتیم.وقتی رسیدیم ائل گلی یه بارونی اومد که نگو و نپرس زودی رفتیم نشستیم تو رستوران و یه پیتزای خوشمزه هم خوردیم،شما فرمانروای عزیزهم همه جا رو بهم زدی.بعدش بارون یکم بند اومد. وتو سوار اسباب بازی ها شدی و وقتي میخواستیم برگردیم...
17 تير 1393

ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﮔﻔﺘﻴﻢ و ﻋﺸﻖ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ....

آیهان عزیزم.منو بابایی در ۱۳۹۱/۴/۱۴ باهم رفتیم زیر یه سقف .وفردا سالگرد یکی شدنمون هس . عزیزتر از جانم,‌من در چشم تو کتاب زندگی را میخوانم وهر بار که مژه های تو بر هم میخورد‌ یک صفحه از این زندگی را برایم ورق میزند                                                                     &nbs...
13 تير 1393

آیهان و مراسم ﻫﻨﺪﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻧﻪ ﺧﻮﺭﻱ

سلام ناز نازی مامانی امروز میخوام تو این پست  مراسمات خاص شما رو تعریف کنم.امروز که 10 ماه و 16 روزه بودی بابایی میخواست هندوانه قاچ کنه و بخوره اما شما فرمانروای عزیز با هزار دعوا و گریه زاری و آخرش ...دیگه هیچی خودتون قضاوت کنین بفرمایین ادامه...      بفرمایین هندونه .... تعارف هم بی تعارف   ...
12 تير 1393